این عشق چیست؟! به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید. به ابر گفتم عشق چیست؟بارید. به باد گفتم عشق چیست؟ وزید. به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید. به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: دیوانگیست
بهنام
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1385 ساعت 03:25 ب.ظ
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی حاضری دنیا رو بدی فقط یه بار نگاش کنی به خاطرش داد بزنی رو همه چی خط بکشی حتی رو برگ زندگی وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه قید تموم دنیا رو به خاطر اون میزنی خیلی چیزا رو میشکونی تا دل اون رو نشکونی حاضری بگذری از دوستهای امروز وقدیم ...اما وقتی میبین. ------------------------------------------------------ آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم. ------------------------------------------------------- در شهری به نام "عشق" کوهی است به نام "محبت" و از آن کوه رودی می گذرد به نام "صفا" و در آن رود جویباری می رود به نام "وفا" و همه با هم به آبگیری می ریزند به نام "وداع ---------------------------------------------- خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه... می باره و می باره و... اینقدر می باره تا آبی شه... آفتابی شه...!!! کاش... کاش می شد مثل آسمون بود... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی بغزت مثل رعد بتازه و از دلت بیرون بیاد تا صداش گوش دنیارو پر کنه....!!!!!!!!
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی حاضری دنیا رو بدی فقط یه
بار نگاش کنی به خاطرش داد بزنی رو همه چی خط بکشی حتی رو برگ زندگی وقتی کسی
تو قلبته حاضری دنیا بد باشه فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه قید تموم
دنیا رو به خاطر اون میزنی خیلی چیزا رو میشکونی تا دل اون رو
نشکونی حاضری بگذری از دوستهای امروز وقدیم ...اما وقتی میبین.
------------------------------------------------------
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم از شیشه نبودیم که با سنگ
بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم.
-------------------------------------------------------
در شهری به نام "عشق" کوهی است به نام "محبت" و از آن کوه رودی می گذرد به نام
"صفا" و در آن رود جویباری می رود به نام "وفا" و همه با هم به آبگیری می ریزند به نام "وداع
----------------------------------------------
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ...
از کسی خجالت نمی کشه... می باره و می باره و... اینقدر می باره تا آبی شه...
آفتابی شه...!!! کاش... کاش می شد مثل آسمون بود... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی بغزت مثل رعد بتازه و از دلت بیرون بیاد تا صداش گوش دنیارو پر کنه....!!!!!!!!